دفتر دلم

هفته گذشته همچين روزي چهارشنبه با دوستان به نمايشگاه كتاب رفتيم ،

خيلي جالب و ديدني بود چون اولين بار بود كه شركت مي كردم.

ليست چندين كتاب رو با ناشرانش انتخاب كردم ،تقريبا به جز چند تا همش رو

گرفتيم ،براي ناهار به محوطه مصلي اومديم ،جاي سرسبز و خرمي بود

بسياري از مردم براي صرف غذا اونجا رو براي استراحت انتخاب مي كردند.

بعد صرف ناهار و كمي استراحت بوسيله مترو به منزل برگشتيم .

من و شقايق براي اولين بار بود سوار مترو ميشديم ،هميشه با ماشين خودمون

سه تايي به تهران ميرفتيم .اين تجربه خوبي بود؛ داخل واگن هاي زناني رو

ميديدم لباس و لوازم آرايش ميفروختند ، براي فروش يك قلم جنس كلي براي مردم

توضيح ميدادند ، بنظرم حداقل دنبال يك لقمه نون حلال بودند خيلي جاي تحسين و قدر دانيه

خداكنه يك كار تفريحي براشون حساب بشه در غير اينصورت سخته تنها درآمد زندگيشون

فقط از همون راه باشه.

يكشنبه براي تحويل يك بسته پستي بايد به ترمينال ميرفتم ؛ توي اون فضا كه قرار گرفتم

حس خوبي نداشتم چون ديدم همه مردن فقط من زنم ، براي تحويل به مشكل برخوردم

زنگ زدم به گوشي حسين ،گوشي خاموش بود خيلي بهم ريختم ، خوبه بهش گفته بودم

فردا صبح گوشيتو روشن نگه دار شايد لازم بشه ، اعصابم داغون شد بسته رو گرفتم

برگشتم به خونه. براي اينكه ذهن مغشوشم رو جمع و جور كنم ،گفتگوي دروني مثبت رو

با خودم شروع كردم: خوبه كه يك تجربه جديد داشتم، اگر بتونم بيشتر روزا همين توري

كسب تجربه كنم عاليه .، تازه اين كار رو براي همسرم  انجام دادم اون هم براي ما

زحمت ميكشه ؛ حداقل يه كمك ناچيزي بهش كردم.

ولي اون فشار عصبيه كار خودش رو كرده بود ، موقع خواب يك دردي در قسمت رون

پاهام شروع شد ؛ بقدري دردش زياد بود انگار درد زايمان تكرار ميشده ، مسكن قوي هم

خوردم افاقه نكرد ، اتفاق هاي روز رو مرور كردم ياد مشكلات مادرم ، سعيد ، خانم نظري

حس بد داخل ترمينال ..... ذهن و افكارم و روانم درب و داغون بود ، زده بود به جسمم،

شروع كردم به گريه كردن ، شقايق بغل كردم دوتايي  مشكلات ديگران رو مرور ميكرديم

زار زار گريه و ناله سرمي دادم ، باوركردني نبود درد پام آروم آروم در حال ساكت شدن بود.

درس امروز : فهميدم آنچه در زندگيم مهمه بهداشت ذهن و روانمه ، بهداشت ذهن اينه كه

اعتقاد به خدا داشته باشم و آرزوهام خارج از توانايم نباشه و بهداشت روان اينه كه خودم

را جزءاي از كل بدانم ، يعني انسانهاي ديگر رو دوست بدارم و با طبيعت سازگار باشم

و كينه به دل نگيرم و بخشيدن رو سرلوحه زندگيم قرار بدهم.

در اينصورت از سلامت جسم برخوردارم.


                                                                          آمين


 

+نوشته شده در چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت10:10توسط یسنا | |

ديروز جشن روز معلم در كلاسمون بود، براي استادمون سنگ تموم گذاشتيم.
 
فرزانه ميگفت : 16 سال پيش همچنين برنامه اي رو در كلاس نوپاي خودشان در

 تهران براي سوسن(استاد خودش)برگزار كردند، حس كردم چقدر لذت ميبره سوسن

از قرار گرفتن در اين شرايط ، امروز اون تصوير ذهني ساخته شده رو عيناً مي بينم،

نتونست جلوي اشكش رو بگيره ،شرايط عاطفيه خوبي بود ،چون ما هم گريه كرديم.

سفارش غذا و كيك داده بوديم ، برنامه رقص و پايكوبي بود . با روحيه اي گشاده و

سرشار از انرژي به خونه برگشتيم.

چقدر حال   خوبي دارم از اينكه به اين كلاس راه پيدا كردم ، يه وقت هايي ميشه

شرايط مناسبي رو خدا برات در نظر ميگيره و تو پافشاري ميكني كه لگد بزني به

اون بخت و اقبال خوبت. ولي خدايي خدا خيلي باحاله و به بنده هاش هر چي كه

ميده بدون منّته. رفتن به اين كلاس ها هم چنين بود.

مطميُنم همه اتفاق هاي زندگيم براي اينه كه من درس بگيرم و رشد كنم،

اگر درس خودم رو گرفتم كه ديگه اون اتفاق تكرار نميشه ، در غير اينصورت

در مسير زندگيم بارها و بارها تكرار ميشه به شيوه متفاوت.

خدايا به من اين بينش و عطا كن و گوشي شنوا ببخش تا بصيرت هاي زندگيمو

بطور واقعي ببينم.

                                                     آمين

+نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت11:18توسط یسنا | |

من ميدانم كه نمام كلمات طنين دارند،پس كلامي خوش با لحني دلنشين از من ميشنويد.


ديروز يكي از روز هاي خوب خدا بود.تمرين هفته ، مراقبه با طبيعت بود.

مراقبه ديروزم شنيدن صداي پرندگان بود،هنوز صداشون در گوشم طنين اندازند.

ديروز يك دوست  دنياي مجازي منو زير باران انتقاد و قضاوت قرار داد، من هم از 

از تكنيك تلورانس كمك گرفتم،صبور بودم وهمه انتقادها رو به فال نيك گرفتم.

حالا حس خوبي دارم و از خودم راضي و خوشنودم. برنامه مطالعه ام رو به نحو

احسن پياده ميكنم. ديروز پس از مدتها كه دنبال زندگي نيچه نويسنده آلماني بودم،

موفق شدم از اينترنت آمارش رو در بيارم ،جالب بود.

امروز هم يكي از روزهاي خوب خداست و من در انتظار معجزه هستم.

خدايا توانايي به من عطا كن كه بتونم اطرافيانم را همانطور كه هستند بپذيرم و

دوسشون داشته باشم.

                                                                آمين

+نوشته شده در چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت5:44توسط یسنا | |

ديروز اولين جلسه كلاس در سال 1390 بود، كلي انرژي كسب كردم از صحبت هاي

استادم وبچه ها،با روحيه اي گشاده به خونه برگشتم. حضور در اين كلاس را از

 موهبت هاي الهي ميدونم كه كمكم ميكنه به شناخت بيشتر خود و جهان پيرامونم.

يكي از تمرين هاي ايام تعطيلات خوندن كتاب آب شدن كوه يخي ما،نوشته جان كاتر

بود.توصيه كتاب اين بود كه تغيير كنيد تا تحت هر شرايطي موفق شويد.واقعيت اينه

كه كوه يخي هر كدوم از ما چي ميتونه باشه كه در حال آب شدنه. به نظر من كوه يخي من

ميتونه زمان باشه كه در حال سپري شدنه. البته مدتهاست كه اين كوه و پيدا كردم و تمام

 سعيم براينه كه جلويه اين آب شدن رو بگيرم، ميگن ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است.

زمان مطالعه ام رو بالا بردم، تمام تلاشم بر اينه كه از فرصت هاي زندگيم استفاده بهينه بكنم،

ولي باز راهايي وجود داره كه جلوي اتلاف زمان را بشه گرفت ،مثلا از زمان خواب زدن.

اوج بيهوشي خواب براي هر شخصي 5 / ا الي 2 ساعته، يعني در اين فرصت زماني نياز واقعيه

كه احتياج مبرم داري به خواب ،در اين حالت  اگر هم بيدار بشي گيج و منگي

وهيچي رو متوجه نميشي.هر كس ميتونه زمان خواب خودش رو پايين بياره تا به حد اوج بيهوشي

تقليل بده.
دكتر حسابي بيشتر شب رو هم به مطالعه و تحقيق مي گذروند ،همه ما ميتونيم ،بستگي به

همت خودمون داره. در اين صورت كوه يخي مون رو ميتونيم حفظ كنيم.

براي آب نشدن كوه يخي زندگيمون بايد بر ترس هامون غلبه كنيم، ترس و وحشت عامل باز دارنده

از رسالت ما در اين كره خاكي است.هر اتفاق بدي كه در مسير زندگيم برام ميوفته بخاطر ترس هام بوده،

مسيله ديگه تعصبه كه يك اتفاق رو در همه جا بسط ميدي،مثلا ميگي من اطلا دروغ نميگم اين آخر

تعصبت رو نشون ميده، حالا اگر هم تا حالا دروغ نگفتي از كجا ميدوني كه از اين ببعد شايد بگي....

بطور كلي هر جا از لفظ من استفاده ميكني ،نشانه تعصبه.

در سوره بقره اومده :هر كس متعصبه كافره

به اميد روزي كه همه ما انسانها دريابيم كه رسالت ما در اين كره خاكي چيه و در انجامش كوشا باشيم.

+نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت8:37توسط یسنا | |

امروز منتظر يكي از عزيزانم هستم كه ساعت 3 بعد از ظهر به مقصد كرج حركت كرده،

خيلي خوشحالم.اين روز ها كه سر گرم خوندن كتاب [يك] از دكتر ناصري هستم،بيشتر

لحظه ها رو به نوشته ها ي كتاب فوق فكر ميكنم. چقدر خوبه كه آدم از زمان بهترين

استفاده رو ببره. به قول دكتر حسابي وقت زيادي در اختيارمونه كه بخوابيم،پس حالا

كه زنده ايم و نفس ميكشيم بيشترين بهره رو از لحظات زندگي ببريم تا به رشد و تعالي كه

شايسته من انسانه ،برسيم.

امروز ياد گرفتم غرور، خودخواهي ، زياده طلبي، قدرت طلبي ، و برتري جويي ،وهر كاري كه

بخواد منافع خلق خدارو به خطر بندازه ،بر خلاف جهت رودخانه زندگي؛ حركت كردنه،

هر كس چنان كنه مجبوره تاوان گزافي بپردازه. تاواني به بزرگي از دست دادن آرامش درون

ولطف خدا.

به نظر من اگر بخوام سالم و سلامت زندگي كنم بايد اولويت رو به همنوعانم و طبيعت بدهم.

اين سلامتي وقتي ميسر خواهد بود كه با همه انسانها و موجودات طبيعت سازگار باشم.

پس بايد كاملا در لحظه حال زندگي كنم  و مراقب افكار و ذهنم باشم تا ابتدا از خودم رنجش

به دل نگيرم و سپس باعث رنجيدن ديگران نشم.

خدايا منو يك لحظه به حال خودم نگذار ،تا لذت شيرين زندگي رو در اين جهان بچشم ،

و فردايي روشن در انتظارم باشد.

+نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت15:26توسط یسنا | |

ديروز براي پاره اي خريد خونه از آپارتمان خارج شدم،هوا نمناك وباراني بود،

پاك و زلال،آدم حس سرزندگي و شادابي مي كرد. قطرات بارون كه  صورتم

 رو نوازش ميداد ، ياد و خاطره شمال و برام زنده ميكرد،البته بارون شمال

بهت مجال نميداد كه زيرش لذت ببري، موش آبكشيده ميشدي. من باروناي كرج و

دوست دارم،واسه اينكه فرصت داري به اندازه دلخواه زيرش راه بري وطراوتش

 و با تمام وجود حس كني. صدايي از پشت منو به خودش جلب كرد،خانمي با چادر

مشگي وحجاب كامل كه يك ماسك سفيد هم زده بود جلوي بيني و دهنش و گرفته بود.

گفتم بفرماييد . با حالت ناله و زاري شروع كرد به حرف زدن :خانم كيفمو زدن،پول ندارم

كرايه ماشين بدم، روم نشد به مغازه دارا بگم، يه مقداري پول بهم ميدي تا خودم و خونه برسونم؟

گفتم باشه. مبلغ مورد نظرش و دادم ، از من تشكر كرد و رفت اون طرف خيابون ، سوار

ماشين شد و رفت. من هم سوژه پيدا كرده بودم براي فكر كردن. به نظر من هيچ انساني

دوست نداره تحقير بشه و دست گدايي بلند كنه به طرف ديگران. حتما در شرايط ناخوشايندي

قرار ميگيرند كه دست به اين كار مي زند.

بارها برام اتفاق افتاده كه يه همچين آدمايي سر راهم سبز شدن ، بدون كوچكترين قضاوتي

هر كاري از دستم بر بياد براشون انجام ميدم.

الهي چنان كن كه همه ما بندگان دست نياز به روي تو بلند كنيم و نيازمند به هيچ بنده اي نباشيم.

                                   آمين

+نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت8:29توسط یسنا | |