دفتر دلم

ديروز حسين رفته كرج تا ته مانده اي از فن سيم پيچي كه مانده بود رو به اتمام برسونه ؛ درسهاي زندگيش همش داره تكرار ميشه و اون هربار بي تجربه تر از قبل ادامه ميده به اين پروژش . گاهي اوقات فكر ميكنم بودن با او يك عادت شده يا واقعا حسي بهش دارم يا نه . البته احساس لحظه ايه و هر لحظه ممكنه تغيير بكنه ؛ پس احساسم راجع بهش در حال حاظر جالب نيست. چه خوب شد كه براي چند روز از كنارم رفته . نمي دونم كاراش از روي احساسه يا ساده گي وساده لوحانه .
ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت11:10توسط یسنا | |

امروز حس كردم بهترين همدمم نوشتن حرف دله و محفوظ كردن آن در دنياي مجازي مناسب ترين راه هست . خيلي راحت ذهنت رو خالي ميكني و نگران قضاوت ديگران هم نيستي .دوست دارم يك اعتراف داشته باشم . وقتي همسرم گفت:گيتارو ميخوام بدم به برادر زاده ام اعصابم بهم ريخت ؛ اين قضيه خيلي نياز به برسي داره ؛ من كه اين همه تلاش ميكنم خودشناسي كنم چي شد!!!دلايل بسياري هست :1) در تمام عمرم يكي از عموهام نيومد سراغم ودريغ از يك ذره محبت و توجه 2) در تمام طول زندگي مشترك يك ذره محبت و توجه نديدم
ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت11:8توسط یسنا | |

گاهي اوقات دو نفر سالها در كنار هم زندگي ميكنند ولي نميتونن با هم حرفاشونو بزنن .حالا كارما به اينجا رسيده . تصميم گرفتم حرفهاي نگفته اي كه توي دلم مونده رو روي كاغذ بيارم وبهت بگم .واقعيّت اينه كه در شرايطي هستي كه نياز به آرامش داري وسلامتيت برام از همه چيز مهمتره سعي ميكنم سكوت كنم و با حرفهام ناراحتت نكنم . از طرف ديگه خودم غمباد گرفتم ؛ چند روزيه كه فكر ميكنم تيروييدم باد كرده وحالم خيلي بده .امروز ديگه تركيدم .تمام سعيم اينه كه آدماي اطرافم رو با روحيه و شرايطي كه دارن بپذيرم ولي انصاف نديدم كه به خودم ظلم كنم.هر حرفي ميزنم فقط بخاطر اينه كه برام مهمي و ارزشمندي و دوستت دارم .ميدوني حسين اين روز هابياد گذشته اي افتادم كه يادآوريش فقط براي درس گرفتنه نه چيز ديگه. اگه بيشتر دقت كني ميفهمي كه چرا خانواده ات از هم پاشيده شدند ؛ غرور پدر همهتونو درآورد ، نابودتون كرد .البته كاملا روشنه اين غرور در تو هم هست اما خيلي كمتر.شايد واسه همينه كه خدا بهت بيشتر فرصت داده تا زندگي بهتري داشته باشي .معمولا آدما خودشون نميتونن غرورشونو ببينن براي همين روز به روز بيشتر در آن غرق ميشن.در حال حاضر من 46 سالمه ديگه نميتونم در شرايطي زندگي كنم كه صاحبخونه بياد سراغم راجع به كرايه و ندادنش يا ديركردش سخن بگه .با هزار يك بدبختي تونستيم پول پيش خونه رو در اين چند سال به اينجا برسونيم . هميشه دلم به اين خوشه كه حداقل خونه ندارم يه سرپناه دارم كه در عرض يك سال دغدغه اي نداشته باشم . من هر جا كه باشم ميخوام خونه اي كه ميگيريم رهن باشه ؛ حاضرم نخورم و
ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت11:5توسط یسنا | |

باد با شدت و قدرت به نهال هاي جوان مي وزد ، نه براي آسيب رساندن به آنها ، بل براي آن كه محكم به

زمين چسبيدن رابه ريشه هاي آن بياموزد .

زندگي من بسيار طوفاني بوده ، ودر آن اوقاتي وجود داشته كه من باد را به دليل آشوبي كه در زندگيم بوجود

آورده بود نفرين كردم . اما اكنون رشد كرده و به درختي بلند و قوي با ريشه هايي پر قدرت بدل شده ام .

من لحظه هاي دردناك زندگيم را مقدس ميشمارم و از باد سپاسگزارم . نيروي خستگي ناپذير آن مرا به شكل

زني كه امروز هستم درآورده است .

 

امروز 29 شهريور 1392 ، ساعت 8/30  روز جمعه  ، 12 روزه كه از كرج مهاجرت كرديم ،در

حال حاضر در يك خانه با چشم اندازي زيبا واقع در حاجي محله از توابع شهر تنكابن ساكنيم .

اين روز ها حس ميكنم در رويا و خيالات سير ميكنم ، باورم نميشه از كرج مهاجرت كردم ، 5 ماه در

دره هاي زندگي قرار داشتن ؛ چقدر سخت بود ؛ ولي به خدا ايمان داشتم كه در هر جهتي سوقم دهد

خير و صلاح من است ؛ يادمه وقت تحويل سال ازخدا خواستم كه كمكم كنه با ترس هاي زندگيم مقابله

كنم ؛ شايد اون موقع اين ترسهايي كه پشت سر گذاشتم مدنظرم نبود ولي ضمير ناخودآگام تشخيصش

عالي بود . همه چيز همانطوريكه بايد باشه هست ؛ فقط مونده كار همسرم ؛ در دو راهي قرار داريم

اينكه بره سليمانيه عراق براي كار يا در همين شهر بمونه و مغازه بزنه ؛ يا يك راهي خدا برامون در

نظر گرفته و ما در جريانش قرار نگرفته ايم ؛ خدايا تو بهترين سورپرايز كننده اي ؛ زندگي با ياد تو

و دركنار تو چه شيرين و گواراست .

خدايا شكرت كه تونستم دخترم بفرستم دانشگاه آزاد تنكابن ؛ انشاالله از 13 مهر مشغول آموختن

در رشته حسابداري ميشه ؛ خدايا شكر كه دانشگاه دخترم نزديك خونمونه ؛

خدايا شكرت خونه اي كه اجاره كردم خانه ايه كه هميشه در روياهام  تصور ميكردم ، خدايا شكر

تونستم لوازم زندگيم رو تهيه كنم ؛ خدايا شكر كه سالم و سلامتيم و اززنده بودن و بودن در اينجا

سپاسگزارم .
اميدوارم يك شرايطي برام فراهم بشه كه بتونم از هنرم در جهت رسالتم استفاده كنم ؛

                                                                                   آمين

+نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت19:59توسط یسنا | |

روزگارعجيبيه ؛ از يك طرف برادرم حقم را بهم نميده و از طرف ديگه برادر
شوهرم براحتي سرك كشيده توي زندگيم حقم رو ميخوره .
خدايا ميبيني چه بنده هاي منحصر بفردي آفريدي ؛ چه درسي از اين شرايط
نصيب من ميشه نميدونم ؛ خدا بخير بگذرونه.
ازدرونم بهم الهام ميشه ثريا دنيا محل گذره دنيايي كه هستي محل رشد و آزمايشه ؛
سعي كن از اين آزمايش سربلندبيرون بيايي .دنيا مزرعه آخرته . اين همه انسانها اومدن
و رفتن ، چي ازشون باقي مونده ؛ يا بدنامي يا خوش نامي .ثريا مامانت بهترين الگوي
زندگيته ؛ از دار دنيا فقط خوشنامي مونده و همه چه نيكو ازش ياد ميكنن!!
خدايا با تمام وجود اين نداي درونم رو ميشنوم ولي يك نيروي شيطاني مرتب داره
منو از راه بدر ميكنه ومن ميبره توي دايره پليد .ذهنم پراز افكار مغشوش ، نميدونم
چطوري از اين انرژيهاي منفي خلاص بشم .خدايا كمكم كن در لحظه باشم و لذت
ببرم از بودن در اين كره زمين ، فكر ميكنم چه نيازي در منه كه ناديده گرفته شده
و اينگونه آتش خشم و تنفر در من زبانه ميكشه .
شايد ترس از آينده وفقر و بيچارگي و محتاج شدنه كه ريشه در والدم داره ؛وقتي


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت19:52توسط یسنا | |

امروزيكشنبه 5 آبان 1392 ، ساعت 3 بعدازظهره .
2ماه ونيمه كه از كرج مهاجرت كرديم ؛خدارو شكر
رضايت خاطر دارم از بودن در تنكابن .
روزهاي 3شنبه بعدازظهر همراه طاهره دختر داييم پياده روي
ميريم .به امامزادها و روستاهاي اطراف سرميزنيم وكلي حرف
هاي مفيد ميزنيم ؛ با كوله باري از انرژي مثبت به خانه برميگرديم.
يادش بخير روزهاي 2شنبه هر هفته به كلاس پنا ميرفتم در كرج .
سعي دارم  ساعاتي از روزم روبه مطالعه خودشناسي بپردازم .
اين روزه درسهاي لحظه حال رو در وبلاگ دوستانه ام مينويسم تا
تكرار و تمريني باشه .روزهاي شنبه اغلب به خونه داييم ميرم كمي
براشون خريد منزل انجام ميدم ؛ ناهار ميخورم ودور همي لذت
ميبريم .البته جاي مادرم در اونجا هميشه خاليه.تنها جاييكه بودن
مادرم رو حس ميكنم .خدا رحمتش كنه . اغلب آخرهفته ميريم خونه
خواهرام و در كنارشون روزگار خوبي رو طي ميكنيم .
امروز رب انار درست كردم ؛ تجربه خوبي بود .
اما همسرم همچنان با برادرش درگيره .چند ماه پيش جلوي من و
 دخترم وايساد كه بايد بريم شمال برادرم رو نجات بدم . اين روزها
اصلا حال خوشي نداره چون تمام نقشه هايي كه كشيده بود همه
نقش برآب شد. تمام سرمايه اش يك ماشين سمند بود؛ فروخت ؛
داد يك وانت خريد ؛ كلي تجهيزاتش رو كامل كرد براي كار ميوه فروشي.
يك خونه براي برادرش اجاره كرد با يك ميليون ماهي 200هزارتومن.
 اين مدت هم ميوه فروختن وهم ماهي و هم كارتون جمع كردن .
در تمام اين مدت برادرش هم مواد ميزد و هم از پول كش ميرفت.
بيچاره همسرم چه كلاه بزرگي رفت به سرش.آخه رابين هود بودن هم
حدي داره .همه بهش گفتن اين راهي كه تو داري ميري بن بسته ؛
ولي احمق فقط به افكار ساده لوحانه خودش توجه داشت .
مثل خر پاش توي گل مونده .منم از داشتن يك شوهر احمق نميدونم
چيكار كنم. خدايا بتو توكل كردم و اميدم به توست.
تو كه ميدوني قدمش خير بوده ولي نميدونم عقلي كه به  بنده ات دادي
به چه درد ميخوره.هميشه با تصميم هاي عجولانه و بيخردانه خودش
زندگيشو بهم ميريزه و ما رو هم درگير كاراي بيخودش ميكنه.
حالم از خودم بهم ميخوره كه اينقدر مرد زندگيم احمقه.
حالا با چندر قاز پول باقي مونده ميخواد مغازه بزنه.
كلا هر كاري كه شروع ميكنه بعد مدت كوتاهي دلشو ميزنه.
خدار رو شكر منو دخترم اولش راضي نبوديم و لي به ياري خدا
اوضاعمون روبراه و خوب ميگذره .
هر كسي درس هاي خودش رو از زندگي ميگيره ، شايد بودن من
در كتار همسرم درس هاي رو بدنبال داره كه براي رشد آگاهيم لازمه.
خدايا تمام اميدم به توست امروز روزه گرفتم تا بيشتر ياد تو باشم ؛
چراكه با ياد تو دلم آرام ميگيره . انشاالله عاقبت همه ما بنده ها بخير باشه .

+نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت19:39توسط یسنا | |