دفتر دلم

امروز ۲ روزه و ۲ شبه که ندیدمت،همیشه سعی میکردی خودتو برسونی،ولی این دوروز نیومدی،الان خیلی گریه کردم،اتاق تاریکه ،بابات نفهمیده،اگه بفهمه حالش بد میشه،

خودش همینطوری تو که نمیای حالش گرفته،ولی منو که میبینه ،دیگه نشون نمیده حالشو،آخه من تلاش میکنم خودمو سرحال و راضی نشون بدم،مطمعنن تو حالا درکمون نمیکنی،ان شالله که بچه دار شدی بهتر متوجه میشی،ما فقط حال تو رو میبینیم،راضیم به رضای تو،

تو راضی و شاد باشی همین برامون کافیه،این دل نوشته هامو شاید ی وقتی بخونی که من در کنارت نباشم،ولی آرزو میکنم ی دختر خوشگل و زیبا خدا بهت هدیه کنه مثل خودت فرشته و دوست داشتنی،که همدمت باشه،اون موقع من راحتم در سرای دیگه،آخه میدونی دختر و خواهر نعمت خوبیه،حالا که خواهر نداری،حداقل ی دختر داشته باش،

بابات امشب برام تعریف کردکه،چند روز پیش داریوش باباتو معرفی کرده به ی آقایی که شیر آب خونش خراب بود ،رفت درست کنه،بابات به آقای گفت ،دامادم منو معرفی کرد،

مرده گفت،واقعا اون دامادت بوده،با تعجب داشت میکفت،

دخترم خدا کنه در کنار همسرت شاد باشی،زندگیتون پایدار باشه،

در غیر اینصورت خودمو هیچ وقت نمیبخشم،

خدا کنه این همه تفاوتی که بین شما دو نفر هست و همه آدما هم در نگاه اول متوجه میشن،پایدارو با دوام باشه،و تو تا آخر عمرت دوسش داشته باشی،

در هر صورت خوشحالی تو باعث خوشحالی منه،هر چند واقعیت اینه که تا الان که چند روز از تولدت گذشته،هنوز نتونستم همسرت رو در کنارت بپذیرم،خیلی دوست دارم از این شرایط خارج بشم.خسته شدم،شاید زمان همه چیزو حل کنه،امیدوارم،خدا منو ببخشه،از این همه قضاوت نابجا،ولی حرف دلمو خاستم بگم،اینطوری شاید حالم بهتر بشه،

+نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1396برچسب:,ساعت1:7توسط یسنا | |