دفتر دلم

نزدیک به 3 ساعت که سال 1400 شروع شده،

سال 99 با همه اتفاقات خوب و بدش تموم شد و همه‌شون برام درس های بزرگی بهمراه داشت،

بدترین و غم انگیزترینش جدایی خواهرزاده عزیزم با خانومش که واقعا ی حادثه بدی واسم بود، چون که پس از 10 سال زندگی مشترک، یک بار کسی نشنید صدایی از خونشون در بیاد، و همه اطرافیان با خیال راحت، هیچ کس فکرشو نمی کرد ی روزی بین این دوتا اختلاف باشه،

آخر 99 تلخ تر شد با این اتفاق،

من شخصا هنوز فکر میکنم در توهم و خیال بسر میبرم، یعنی چطور ی خانوم میتونه اینقدر زیرک و در سکوت همه کاراشو ردیف کنه بدون اینکه کسی متوجه بشه، ماشین بنام خودش انتقال بده، حق طلاق بگیره، و خیلی راحت تمام خاطرات بیخیال بشه، بره،

وای که من هنوز باورم نمیشه. من همش روسر زهرا قسم میخوردم، خدایی همه روش ی حساب دیگه میکردن،

انگار ی بمب اتم منفجر شد،

از خدا میخام که به خواهر زادم ی قوت قلبی بده که زندگیشو خوب پیش ببره،

امیدوارم امسال تحولی مثبت در زندگی همه ما ایرانیا رقم بخوره،

خدایا تو خودت بهترین قاضی هستی، هر چی تو در نظر بگیری راضیم به رضای تو،

امشب برم سر خاک مادرم، باهاش حرف بزنم، ضامن ما بشه در نزد خداوند،

توکل به خدا، 

+نوشته شده در شنبه 30 اسفند 1399برچسب:,ساعت15:59توسط یسنا | |

خیلی هنگ کردم وقتی شنیدم، خواهرزاده حق طلاق داد به خانومش بدون اینکه حتی یک سکه از 500 سکه طلای مهریه رو کم کنه، واقعا اینطوری شو من ندیده بودم، تازه ماشین و هم بنام خانومش کرده بود، حالا خانومش میگه من نمیخوام ادامه بدم زندگی رو، 

البته تا دیروز حالم خوب نبود همش در تلاش بودم ی طوری دلجویی کنیم از خانومش که برگرده، ولی، امروز دیگه اصلا هیچ نظری ندارم، ترجیح میدم هر طور که کائنات در نظر گرفته، پیش بره، 

واقعا شاید به صلاح شون نیست، 

اصلا فکر کنم کائنات فهمیده اینجا به خواهر زادم داره خیلی بی حرمتی میشه، عادلانه نیست، شاید داره ی اتفاقای خوبی بذگراش رقم میزنه، پناه بر خدا، توکل بخدا، شکر به خدا، 

ولی دارم کم کم به یقین میرسم که بهمن ماهیا واقعا خاص هستن، پرچم ما بالا،

+نوشته شده در جمعه 22 اسفند 1399برچسب:,ساعت16:11توسط یسنا | |

چه روزایی عجیبی و غریبی رو دارم سپری میکنم، پر از دلتنگی و شوکه کننده، خدایا باورم نمیشه، خواهرزاده ام و زنش دارن از هم جدا میشن، اونم پس از 10 سال زندگی مشترک، 

در این 10 سال واقعا کسی صدای ناسازگاری یا نداشتن تفاهم اخلاقی  شونو کسی نه دیده و نه شنیده، 

خدایا واقعا چه دلیلی میتونه باشه، 

در هر صورت من که اصلا نمیتونم بپذیرم، این جند روز خیلی گریه کردم، و امشب خیلی احساس دلتنگی کردم که دیگه نمیتونم زهرا رو ببینم یا دیگه عضو خانوداه ما نیست، وای خدایا چطوری میتونم حالمو خوب کنم، دوست دارم بشینم زار زار گریه کنم،

خیلی دوسش داشتم و همیشه حس خوبی ازش داشتم، خیلی خانوم مودب و آروم و خانوم به تمام معنا بود ی خانوم ورزش کار و سلامت اخلاق کامل، الان هم جز مربی تیم ملی دو میدانی شده، 

بعضی میگن شاید بخاطر همین موضوع تصمیم گرفته جدا بشه، آخه ازدواج کرد ادامه تحصیل داد و لیسانس تربیت بدنی گرفت و موقعیت ورزشی‌ ش بالا رفت دیگه قراره به کشورای خارجی بره، احتمال داد شاید شوهرش اجازه نده بره، اونطوری که مشخصه حق طلاق گرفت و مهریه رو بخشید، پس دیگه چرا از هم دادن جدا میشن، 

زهرا میگه ما با هم تفاهم نداریم ، ساز مخالف میزنیم، 

خیلی چیزای دیگه، خودش ابتدا اقدام به طلاق کرد، خواهر زاده ام هم میگه منم بی میل نیستم، چون مهریه ش زیاد بود صدام در نمیومد، الانم راضیم، حتی اجازه نداد کسی ریش سفیدی کنه، 

وای خدایا حالم خیلی بده، دوست دارم زار زار گریه کنم، بزنم توی سرم، آخه چرا، حقشون نبود، اینا خیلی خوب بودن، هم ما خیلی زهرا رو دوست داشتیم و هم اونا خواهر زادمو،

هر دو خانواده خیلی بهم ریخته هستن، 

خدایا یعنی سرنوشتشون همینجا تا همینجا بود، چرا، چرا چراگریه

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1399برچسب:,ساعت23:7توسط یسنا | |