65

دفتر دلم

دو شب پيش برادرم زنگ زد و گفت : من روحيم خرابه ميخوام بيام چند
مدتي پيش تو. خيلي جالبه ، درحاليكه حدودا يك ساله كه ما در خونه درگيريم
سر اعتياد برادر همسرم ، وهمسرم دارونداره زندگيمون كه يك سمند بود رو
فروخت و گذاشت روي تصميم هاي برادر معتاد و كارتون خوابش .
تا امروز 4 ماه ميگذره كه ماشينو فروخت و خودشو وقف برادرش كرد.
حالا هيچي در بساطش نمونده يارو خاليش كرده ؛ تازه فهميده عجب غلطي
كرده و ديگه هيچ راهي براش نمونده . در تمام اين مدت اصلا نه مشورتي
باهام كرد و نه به حرفهام اهميت ميداد وحالا متوجه شده افتاده داخل چاه .
برادر مباركشون هرچي وسايل ميفروخته سودشو بهش نميداده و تازه
در تمام اين مدت ميبردش بهزيستي دنبال درمان ولي آقا همش فيلم بازي
كرد واعتياد به مصرف شيشه همچنان ادامه داشته.بگذريم چقدر همه بهش
گفتنه اين كارت اشتباهست خودتو بيچاره ميكني توي گوشش نرفت كه نرفت.
اين آخر سري كلا يك ميليون تومن توي حسابش بوده رفته باغ پرتغال
خريده بدون اينكه با يك آدم آشنا و باتجربه مشورت كنه مثل خر توي گل مونده .
خدايا تو بداد اين بنده احمق و نادونت برس. اين مدت تمام فكر و ذكرمون
شده برادر لاشي و اشغال ايشون ، حالا هم سرو كله برادر و برادر زاده ام
پيدا شده ؛ نميدونم راجع به من چي فكر كردن خدا ميدونه يا شايد گفته اين
خواهرم يك شوهر احمق داره من ميتونم سرش خراب بشم . مرتيكه عوضي
ي خونه دوهزار داره ماهي 2ميليون حقوق ميگيره تازه مثل كنه چسبيده
به خونه ارثيه مادري ، فكر كرده ما هم مثل مادرمون از حق و حقوق
خودمون ميگذريم ؛ خيال باطل كرده . بهش گفتم : مريضي برو دكتر روانشناس
تا درمان بشي. خونه تو درست كن من ميام هر كاري از دستم بر مياد برات
انجام ميدم .گفتم راضي شو خونه ارثيه مادري رو بفروشيم تا همه بتونيم
به يك نوايي برسيم. ايشون دوست دارن چتر  رو سر ديگران واكنن و
مفت خوري كنن . كور خونده ، نمي دونم چي در مورد من فكر كرده ،
ولي من عوض شدم .اين همه سال براي زندگيم قناعت كردم تا شايد روي
پاي خودمون بمونيم ولي همسرم بارها بهم خيانت كرده دور از چشم من
به برادر شيشيه ايش پول ميداده و بدبخت پولش به باد هوا ميرفته.
خيلي اتفاق ها در زندگي خودم و اطرافيانم افتاده كه ترسهام ريخته
ديگه تقريبا به هيچ مردي اعتماد ندارم . بايد خيلي زودتر از اينا رو
پاي خودم وايميسادم ، كوتاهي كردم .ولي باز هم دير نيست .بايد خيلي با
احتياط عمل كنم تا ديگه مورد سوء استفاده قرار نگيرم .
حالا ساعت 3/15 نيمه شبه.خوابم نميبرد به حموم رفتم كمي نون و مرباي
بادرنگ خوردم ، دو ركعت نماز خوندم تا آرامش بگيرم.خدايا بتو كه ايمان
دارم ولي حالا به خودم هم اعتماد دارم كه تصميماتم تكيه بر عقله و
كوچكترين شكي ندارم . دلسوزي بيجا باعث ميشه طرف رشد نكنه كه
هيچ تازه من هم ميشم تكيه گاه كه هم خودم ميوفتم از خستگي و
هم طرفم .اگر قراره قانون برنده برنده بر قرار بشه پس اول بايد خودم راضي
بعد براي طرف مقابل نفع داشته خدا و كائنات و هستي هم رضايت داشته
باشن تا قانون برنده برنده حاكم باشه چه بسا گاهي محبت بيجاي من
باعث سقوط طرف مقابل باشد.
انشاالله فردا صبح خبرهاي خوبي بما ميرسه و خدا ما رو سورپرايز ميكنه.
انشاالله به اميد خدا.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 23 دی 1392برچسب:,ساعت3:16توسط یسنا | |