37

دفتر دلم

امروز درست يك ماه از فوت مادرم ميگذره، چقدر جاش توي زندگيم خاليه،

اصلا باورم نميشه وقتي عميقا به قضيه نگاه ميكنم احساس ميكنم چقدر تنها و

بي كس هستم.وقتي بود با اينكه ناتوان بود ولي حس مي كردم تكيه گاهمه،

حالا فقط خاطراتش در جاي جاي زندگيم نقش بسته . من كه حضرت زينب

و فاطمه زهرا و رنجهاشونونديدم فقط توي تاريخ خوندم از رشادتهاشون.

ولي مادرم يك استوره بود يك الگو به تمام واقعي براي منه ،ميدونم جايگاش در

سراي باقي در بهشته و از نعمت هاش لذت ميبره،هر چند توي اين دنيا يك

روز خوش و آرام نديد ،از حقوقش نتونست بهرمند بشه ولي هميشه راضي

بود و از هيچ كس شاكي نبود،گاهي دلش ميگرفت رنجشهاشو ميبرد پيش خدا.

توي غسالخونه موقع شستشوي بدنش كاملا حضور داشتم و با خانمهاي شستشو

دهنده كمك مي كردم، يك قدرت و نيرويي خدا بهم داده بود كه خودم حيران بودم.

با اون جسم خاكي مادرم نمي تونستم ارتباط برقرار كنم ،اونو در آسمانها ميديدم .

من و همسرم تنهايي در باغ رضوان رشت مراسم شستشو و كفنو انجام داديم و با

يك آمبولانس حركتش داديم بطرف امامزاده شيرعلي واقع در شهرستان تنكابن.

وقتي رسيديم جلوي حسينيه صداي نواي قرآن منو هشيار كرد كه واي مامانم رفته

براي هميشه.موقع خاكسپاري كنار قبرش ايستاده بودم و ناظر مراسم دفن بودم.

مراسم سوم در مسجد حسنكلايه برگذار شد ، يك عمر ماه رمضان ميرفت مسجد

حسنكلايه ،چه قسمتي شد مراسمش هم اتفاقي اونجا برگذار شد.

برادرو پسرش نه در تشيع جنازه شركت كردند نه در مراسم سوم .

هميشه بهم ميگفت : دوست ندارم برادر و پسرم در مراسم خاكسپاريم شركت كنند

و كفنم هم اونها نخرند ،منو با لباس دفن كنيد . در اين مدت يك بار اومد توي خوابم

باهام حرف زد ،از جايگاهش راضي بود.خلاصه كه من بهش افتخار ميكنم ،الگوي تمام

مراحل زندگيمه . بيادتم هميشه مامانه خوبم .رفيق لحظه هاي تنهاييم .

                                        روحت شاد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,ساعت17:28توسط یسنا | |