۱۰۴

دفتر دلم

تقریبا ۳ هفته پیش رفته بودیم کرج با شقایق،واسه فوت محسن نامزد سنا،

اونجا که بودم چند بار با حسین چت کردم،با حرفاش دلمو شکوند،

میگفت دارم از تنهایی لذت میبرم،از اینکه من نبودم،خوشحال بود،

به خدا گفتم،خدایا منکه تمام زندگی صداقت و تعهد داشتم،با همه دور بودناش از خانه

کمبودها و خیلی نداشته ها،یعنی این نتیجه اون همه گذشت و تعهده،

اما من میدونم خدا جای حقی نشسته،هر کسی بد کنه،خلاصه به کارمای کارش میرسه،

دو روز پیش متوجه شدیم دلره کارش نیست،بله درسته،داداش علی هاپولی کرده،چرا؟

چون وقتی ما نبودیم،برادر معتاد و خیانت کارشو آورده بود خونه،اون موقع که داشت 

بهم پیام میداد و میگفت تو نیستی دارم لذت میبرم،نگو در کنار داداش جونش نشسته بود بدون 

اینکه اشاره ای کنه،حالا که فهمیده دلرشو برداشته برده،خیلی ناراحته،حالش گرفته،

کلی بخودش فحش و ناسزا کرد که چرا و چ را،

بیچاره نمیدونه که تمام اون دلشکستنی هایی که نثارم کرده،خلاصه وقتش بوده جوابشو

بگیره،بی وجدان،چقدر تمام این سالها حمایتش کردم،خدا میدونه،

خدایا همه این نامردی هارو بهت سپردم،خودت بهتر میدونی جوابشو چی بدی.

پس وقت بتو سپوردم،کائنات بهترین پاسخگوی نامردی هاست،

باورم نمیشه،

یادمه ی زمانی حسین میگفت .محمد ،فرحنازو بیطشتر بخاطر پولش میخواست،

نامرد،تمام داراییشو خورد،بیچارش کرد،

فرح هم میگفت ،فقط از خدا میخوام به بدترین وجه خدا بکشدش،

ولی من فقط از خدا میخوام،هر طور خودش صلاح میدونه،

خدایا شکر،از داده ها و نداده هات،کمکم کن با عدالت تو زندگی کنم و ایمان دارم به عدالتت،


نظرات شما عزیزان:

shadi
ساعت3:31---26 مرداد 1397
جالبه
همین تاریخ برای من اونقدر اتفاق بد و سنگینی افتاد که توی دفتر خاطراتم ثبتش کردم و هیچوقت فراموشش نمیکنم...

پاسخ:درود بر شما.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1396برچسب:,ساعت22:59توسط یسنا | |