6

دفتر دلم

6

اين روزا كه معصومه در حال جمع كردن وسايل خونشونه براي مهاجرت به محله ديگه؛

باورم نميشه.آخه هميشه ميگفتيم دو تا خونواده باهم ميريم به يك ساختمون ؛خواستيم

خونه بخريم با هم در يك ساختمون مي خريم.ولي انطوريكه فكر كرديم اتفاق نيفتاد؛

من تصوير ميزنم خدا كمكمون كنه تا چند ماه ديگه كه خواستيم از اين ساختمون بريم

يك خونه خوب در يك محله خوب اجاره ميكنيم ؛بعد بياري خدا همان خونه رو خودمون

ميخريم.انشاالله دخترم هم دانشگاه تهران يا البرز قبول ميشه سال آينده؛شوهرم هم پيمان

كاريهاي بزرگي نصيبش ميشه ؛با درآمد بالا.تا اون موقع من هم خودم رو آماده ميكنم كه برم

كلاس مكالمه زبان خارجي ؛سالهاست كه آرزوشو دارم.براي خود سازي به كلاس

خودشناسي هم ادامه ميدم تا به خدا نزديكتر بشم.همه اين اتفاق هاي قشنگ ميوفته

اگر واقعا باور داشته باشي؛كه من با تمام وجود باورش دارم و بهش ميرسم.

                                    به اميد روز هاي زيبا



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 30 بهمن 1389برچسب:,ساعت9:32توسط یسنا | |