ديشب از شمال برگشتيم ،40روز از فوت مادرم ميگذره ،مراسم در حسينيسه امامزاده شيرعلي برگذارشد . مراسم ترحيمش هم مثل شخصيّتش در آرامش و با معنويّت خاص به اتمام رسيد ، دوستان زيادي براي تسلاّي دلمون حضور داشتن. هنوز هم باورم نميشه ديگه كنارم نيست ، هروقت دلم ميگيره در غياب جسمش ولي با حضور روحش با هاش درددل ميكنم ، همينكه حس ميكنم شنونده حرفام اونه ، آرام ميشم .حالا خيلي آشفته و نگران آينده خودم هستم ، هيچ پشتوانه مالي در زندگيم ندارم البته جسم و روحم تندرسته ، دوست دارم يك حركتي براي خودم انجام بدم و براي مدتي بيرون مشغول كاري بشم تا توانمنديم واعتماد به نفسم رو ارتقا بدم . اين روز ها بخاطر تحريم كشور بسياري از مردم در مضيقه اقتصادي هستند ، همسرم هم بيكاره و تن به هر كاري نميده . فكر ميكنم شرايط موجود براي تغييرات در منه . كائنات ميخواد منو به طرف رشد حولم بده . من كه هميشه دنبال فرصت بودم براي استقلال مالي حالا بهترين شرايط فراهم شده بهتره كه يك قدم بر دارم تا طبق قانون انباشتگي قدم هاي بعدي رديف بشه . خدايا اگر تو راضي هستي من مشغول به كاري بشم و صلاحمه ، پس قدرت تصميم گيريم و بالا ببر تا بتونم اوّلين قدم كاريم رو بردارم . آمين نظرات شما عزیزان: |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|